دین و زندگی اول تا چهارم متوسطه-علمی - آموزشی

دین و زندگی اول تا چهارم متوسطه-علمی - آموزشی

خلاصه دروس و سوالات دین و زندگی اول تا سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی
دین و زندگی اول تا چهارم متوسطه-علمی - آموزشی

دین و زندگی اول تا چهارم متوسطه-علمی - آموزشی

خلاصه دروس و سوالات دین و زندگی اول تا سوم دبیرستان و پیش دانشگاهی

قالب جدید در ماه ربیع

به میمنت ماه ربیع موقتا از قالب جدید در ارایه وبلاگ استفاده شده تا با ایجاد تنوع درصد بازدید از این وبلاگ ارزیابی شود . نظرات شما بازدیدکنندگان گرامی در خصوص نگارش و صفحه آرایی و محیط این وبلاگ بسیار مفید و موثر خواهد بود . 


با تشکر . 

لیست وبلاگهای دین و زندگی و معارف همکاران


 به یاری حضرت حق می خواهم فهرستی ازوبلاگ ها ووبسایت های  مرتبط بادرس دین و زندگی یا معارف در این پست قرار دهم .هدفم تسهیل  ارتباط و تعامل با همکاران ارجمند معارف و همچنین دستیابی راحت تر بازدید کنندگان از وبلاگ های دین و زندگی است.لذا از تمامی دبیران محترم  معارف صاحب وبلاگ دعوت میکنم در صورت تمایل  آدرس وبلاگ خویش را در قسمت نظرات ثبت فرمایند .وهمچنین اگراز وبلاگ دیگر همکاران اطلاع دارند به حقیرمعرفی فرمایند.

با تشکر و سپاس فراوان از همکار ارجمند جناب آقای یگانه گرفته شده از وبلاگ درس دین و زندگی .موفق باشید.


دبیر خانه کشوری دینی و قرآن

گروه درسی تعلیم و تربیت دینی(دفتر برنامه ریزی و تألیف کتب درسی :مشتمل بر متن کتاب ها - راهنمای تدریس -اخبار  )

گروه درسی قرآن(دفتر برنامه ریزی و تألیف کتب درسی)

گروه دینی وقرآن شهر تهران

دبیرخانه کشوری فلسفه و منطق

دین و زندگی .فلسفه و منطق-آقای زرین کلاه

معارف  جهرم - آقای کامجو

وبلاگ آقای پور اسماعیل دبیر عربی  و معارف و فلسفه و منطق

دینی و فلسفه .آقای انصاری نیا

معارف اسلامی -آقای خورشیدی 

دین و زندگی .خانم داودی نیا

زمزمه های سبز.دین و زندگی .خانم نجفی

کتاب دین و زندگی -آقای یوسفی

کلاس مجازی 2-دین و زندگی -فلسفه - ....عبادی

وبلاگ شخصی سرگروه دین و زندگی اردبیل

علمی و آموزشی.دروس دین و زندگی .آقای بزمیان

آموزش فلسفه و منطق.آقای ناصری

دین و زندگی  دروه ی دبیرستان.م. عسکری

معارف اسلامی .آقای موسی پور

دین و زندگی دبیرستان.خانم بامداد

آموزشی .درسی.معارف .منطق وفلسفه-محمودی

دین و زندگی .فلسفه - خانم شاهسواری

گروه معارف اسلامی شهرستان چگنی .آقای احمدی

دین و زندگی2 (گام به گام) شبکه آموزش

دین و زندگی 1چاپ قدیم .شبکه آموزش

سوالات امتحانی دین وزندگی دوم دبیرستان- آقای افتخاری زاده

دینی -قرآن-معرف-احکام اسلامی -تفسیر قرآن-رابطان گروه معارف

هوای تازه -دین وزندگی - آقای مخدومی

نمونه سوالات درس دین وزندگی - موسسه رسای توس

آرشیو امتحان نهایی دین و زندگی 3- رشد(شبکه ملی مدارس )

 علمی آموزشی - گروه معارف ناحیه یک اصفهان

گروه دین و زندگی استان اصفهان

وبلاگ گروه آموزشی دین و زندگی استان قم

گروه دین و زندگی استان گلستان

معرفت (گروه الهیات و معارف اسلامی مازندران) 

تعلیمات دینی آموزش و پرورش بابلسر

گروه آموزشی دین و زندگی استان مرکزی

گروه  آموزشی معارف استان فارس

وبلاگ گروه آموزشی معارف داراب

گروه معارف استان بوشهر

گروه دینی و قرآن استان کرمانشاه

گروه دین و زندگی استان هرمزگان

گروه معارف استان همدان

راهکارهای هشت گانه توجه در نماز

 

 

آیت الله العظمی وحید خراسانی در پاسخ به سوالی در خصوص توجه در نماز، رعایت امور هشتگانه را توصیه کرد.

به گزارش مرکز خبر حوزه، متن سوال و پاسخ این مرجع تقلید به این شرح است:

سؤال چه کنیم تا در نماز حواسمان پرت نشده و توجّه‌مان به خدای تعالی باشد؟

پاسخ: بعضی از اموری که برای حضور قلب در نماز سفارش شده است عبارتند از:

اول: وضو را باتوجه و حضور قلب انجام دهد، از امام رضا(ع) روایت شده که وضو موجب طهارت و تزکیه‌ی دل است (وسائل الشیعه ‌١/ ‌٣٦٧ ابواب وضو باب‌١ حدیث ‌٩)

دوم: در عظمت نماز و در روایاتی که درباره‌ی نماز وارد شده تأمّل نماید.

سوم: مانند کسی نماز بخواند که گویا با نماز وداع می‌کند و دیگر فرصت نماز خواندن را نخواهد یافت (مجالس صدوق و ثواب الاعمال عن ابن‌ ابی‌یعفور قال «قال ابوعبدالله الصادق‌٧ اذا صلّیت صلاة فریضة فصلّها لوقتها صلاة مودّع یخاف ان لا یعود الیها ابدا»)

چهارم: وقتی روبه قبله می‌نماید سعی کند که دنیا و مافیها و خلق و آنچه به آن مشغولند را فراموش نماید و قلب خود را از آنها تهی نماید.

پنجم: به معانی نماز توجه نموده و نماز را با تأنّی و آرامش بخواند.

ششم: اینکه بداند از آن هنگام که وارد نماز می‌شود، تا آن لحظه ای که از نماز خارج می‌شود، خدای تعالی به او رو کرده و نظر می‌نماید، و ملکی بالای سر او ایستاده و می‌گوید: ای نمازگزار اگر می‌دانستی چه کسی به تو نظر می‌نماید و با چه کسی مناجات می‌کنی هرگز از او رو بر نمی‌گرداندی و ابداً از جای خود بر نمی‌خواستی (کافی عن ابی‌جعفر‌٧ قال: «قال رسول‌الله (ص) اذا قام العبد المؤمن فی صلاته نظر الله عزوجل الیه (اقبل الله الیه) حتی ینصرف ... و وکّل الله به ملکاً قائماً علی رأسه یقول له ایها المصلی لو تعلم من ینظر الیک و من تناجی ما التفتّ و لازلت من موضعک ابداً» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب ‌٨ حدیث ‌٥ از کافی)

هفتم: اینکه بداند که در حال نماز از بالای سرش تا کرانه‌ی آسمان، رحمت خدا براو سایه انداخته و ملائکه الهی از اطراف او تا افق سماء او را در بر گرفته‌اند. (عنه (ص) ... و اظّلته الرحمة من فوق رأسه الی افق السماء و الملائکة تحفّه من حوله الی افق السماء...» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب ‌٨ حدیث ‌٥ از کافی)

هشتم: آنچه در نماز مکروه است به جا نیاورید و به آنچه فضیلت نماز را می‌افزاید اهتمام نمائید مثل انگشتر عقیق به دست نمودن و لباس پاکیزه پوشیدن و خود را خوشبو نمودن و شانه و مسواک زدن.

ویژه نامه شهادت امام رضا (ع)

  

شهادت امام رضا علیه السلام از زبان اباصلت هروی


خبر از شهادت خویش به اباصلت اباصلت هروی می گوید:
من در خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم. به من فرمود:« ای اباصلت! داخل این قبّه ای که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمی خاک بردار و بیاور.»
من رفتم و خاک ها را آوردم.
امام خاک‌ها را بویید و فرمود:« می‌خواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولی در آنجا سنگی ظاهر می شود که اگر همه کلنگ‌های خراسان را بیاورند، نمی توانند آن را بکَنند.» و این سخن را در مورد بالای سر و پایین پای هارون فرمود.
بعد وقتی خاک پیش روی هارون یعنی طرف قبله هارون را بویید، فرمود:« این خاک، جایگاه قبر من است. ای اباصلت، وقتی قبر من ظاهر شد، رطوبتی پیدا می شود. من دعایی به تو تعلیم می کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب می شود. در آن آب ماهی های کوچکی ظاهر می شوند. این نان را که به تو می دهم برای آنها خرد کن. آنها نان را می خورند. سپس ماهی بزرگی ظاهر می شود و تمام آن ماهی های کوچک را می بلعد و بعد غایب می شود. در آن هنگام دست خود را روی آب بگذار و این دعا را که به تو می‌آموزم بخوان. همه‌ی آب‌ها فرو می روند. همه‌ی این کارها را در حضور مأمون انجام ده.»
سپس فرمود:« ای اباصلت! من فردا نزد این مرد فاجر و تبهکار می روم. وقتی از نزد او خارج شدم، اگر سرم با عبایم پوشانده بودم، دیگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است.»

فردا صبح، امام در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی مأمون غلامش را فرستاد که امام را نزد او ببرد. امام به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقی از خرما و انواع میوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود.
با دیدن امام، برخاست و او را در آغوش کشید و پیشانی اش را بوسید و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام تعارف کرد و گفت:« من از این انگور بهتر ندیده ام.»
امام فرمود:« چه بسا انگورهای بهشتی بهتر باشد.»
مأمون گفت:« از این انگور میل کنید.»
امام فرمود:« مرا معذور بدار.»
مأمون گفت:« هیچ چاره ای ندارید. مگر می خواهید ما را متهم کنید؟ نه. حتماً بخورید.» سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام داد.
امام سه دانه خورد و بقیه اش را زمین گذاشت و فوراً برخاست.
مأمون پرسید:« کجا می روید؟»
فرمود:« همان جا که مرا فرستادی.»
سپس عبایش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود:« در را ببند.»
سپس در بستر افتاد.

من در وسط خانه محزون و ناراحت ایستاده بودم که ناگهان دیدم جوانی بسیار زیبا پیش رویم ایستاده که شبیه ترین کس به حضرت رضا علیه السلام است.
جلو رفتم و عرض کردم:« از کجا داخل شدید؟ درها که بسته بود.»
فرمود:« آن کس که مرا از مدینه تا اینجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.»
پرسیدم:« شما کیستید؟»
فرمود:« من حجّت خدا بر تو هستم، ای اباصلت! من محمد بن علی الجواد هستم.»
سپس به طرف پدر گرامیش رفت و فرمود:« تو هم داخل شو!»
تا چشم مبارک حضرت رضا علیه السلام به فرزندش افتاد، او را در آغوش کشید و پیشانی‌اش را بوسید.
حضرت جواد علیه السلام خود را روی بدن امام رضا انداخت و او را بوسید. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چیزی نشنیدم. اسراری بین آن پدر و پسر گذشت تا زمانی که روح ملکوتی امام رضا علیه السلام به عالم قدس پر کشید.

امام جواد علیه السلام فرمود: ای اباصلت! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور.»
گفتم:« آنجا چنین وسایلی نیست.»
فرمود:« هر چه می گویم، بکن!»
من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم.
حضرت جواد فرمود:« ای اباصلت! کنار برو. کسی که به من کمک می کند غیر از توست.» سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود:« داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور.»
من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم.
حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود:« تابوت را بیاور.»
عرض کردم:« از نجاری؟»
فرمود:« در خزانه تابوت هست.»
داخل شدم. دیدم تابوتی آماده است. آن را آوردم.
امام جواد، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد.

هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم:« یا ابن رسول الله! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»
فرمود:« آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد. ای اباصلت! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد.»
در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست.
سپس حضرت جواد، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد. گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود:« ای اباصلت! برخیز و در را برای مأمون باز کن.»

ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد.
تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود، به وقوع پیوست. مأمون می گفت:« ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد.»
وزیر مأمون به او گفت:« فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟»
مأمون گفت:« نه.»
گفت:« او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد.»
مأمون گفت:« راست گفتی.»
بعد مأمون به من گفت:« آن چه دعایی بود که خواندی؟»
گفتم:« به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم.» واقعاً هم فراموش کرده بودم.

ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم. دیگر دلم به تنگ آمده بود. یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود:« ای اباصلت، دلتنگ شده ای؟»
گفتم:« به خدا قسم، آری.»
فرمود:« بلند شو!» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظین مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند.
فرمود:« برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید.»
و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام.

منابع:
بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.

تغییر آدرس وبلاگ

به اطلاع عزیزان استفاده کننده از این وبلاگ می رساند که بدلیل طولانی بودن نام و آدرس قبلی وبلاگ ، آدرس اینترنتی جدید این وبلاگ به شرح ذیل می باشد .  

 

  http://bazmian.blogsky.com