بنام خدایی که نگین تعلیم و تربیت بر انگشتر معلمی نهاد.
انگاه که کویر خشکیده ذهنم در سرزمین جهالت سردرگم بود ، بارانی بودی که سیراب کردی مرا . من در اغمای واژه ها بودم ، الفبا برای من معنی نداشت تا اینکه الفبای زندگی را بمن آموختی . بگویم شمع شدی ، یا سوختی بازهم الکن است.من با ورودم به کلاس مهربانی ات تخته سیاه کلاس سفید باطنی ام گردید و با نگاه بتو " الف " آموختن را درک می کردم آری در کلاس درک حیات ، بندها و جمله ها و کلمات و حرفها و صاکتها و مصوتها پیوند می خوردند تا تو ما را به سردابه الکل زندگانی برسانی .
چگونه می توانم دست های موهبت بخشت را ببوسم که خستگی یکسال نوشاندن آب زندگانی را جبران کنم؟
چگونه می توانم سکوت فکری که سالهای ابتدایی زندگیم به شور و سرور اکنون تبدیل شده را بیان کنم؟
معلم ، مهربانم ، الفبایم ، سرمستی روزهایم......
اشتراک تو با انبیاء همان شغل توست ، پس به احترام تو که هم شغل انبیایی سپاسم را بپذیر .
به احترام همه ی تأثیری که بر مردمان سرزمینم نهادی از امروز تا همیشه روزت مبارک.
الهه ربانی مهر
دانش آموز کلاس پنجم دبستان کوثر شهرستان لنده